گنجور

 
رهی معیری

تو ای آتشین زهره کز تابناکی

فروزان کنی بزم چرخ کهن را

برون افکنی از پی دل‌فریبی

از آن نیلگون جامه، سیمینه‌تن را

به روی تو زان فتنه شد خاطر من

که ماننده‌ای روی معشوق من را

ز روشنگرانت شبی انجمن کن

بیفروز از چهره آن انجمن را

یکی بزم افلاکی و خسروانی

که درخور بود زهره چنگ‌زن را

چو آراستی محفل آسمانی

بخوان سوی بزمت من و ماه من را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطعهٔ ۳۳ - بزم زهره به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
انوری

کرا عقل باشد زبر دست شهوت

چرا زیردستی کند هیچ زن را

عیال زن خویش باشد هرآنکس

که فرمان بر زن کند خویشتن را

ولیکن کسی را که زن شوی باشد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه