گنجور

 
رهی معیری

من کیستم ز مردم دنیا رمیده‌ای

چون کوهسار پای به دامن کشیده‌ای

از سوز دل چو خرمن آتش گرفته‌ای

وز اشک غم چو کشتی طوفان رسیده‌ای

چون شام بی رخ تو به ماتم نشسته‌ای

چون صبح از غم تو گریبان دریده‌ای

سر کن نوای عشق که از های و هوی عقل

آزرده ام چو گوش نصیحت شنیده‌ای

رفت از قفای او دل از خود رمیده ام

بی تاب تر ز اشک به دامن دویده‌ای

ما را چو گردباد ز راحت نصیب نیست

راحت کجا و خاطر ناآرمیده‌ای

بیچاره‌ای که چاره طلب می کند ز خلق

دارد امید میوه ز شاخ بریده‌ای

از بس که خون فرو چکد از تیغ آسمان

ماند شفق به دامن در خون کشیده‌ای

با جان تابناک ز محنت سرای خاک

رفتیم همچو قطرهٔ اشکی ز دیده‌ای

دردی که بهر جان رهی آفریده‌اند

یا رب مباد قسمت هیچ آفریده‌ای

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
محنت‌سرای خاک به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سنایی

ای تیر آسمان ز کمان چون خمیده‌ای

وی زهرهٔ زمین ز طرب چون رمیده‌ای

مانا که گوهری ز کف تو نهان شدست

پشت از برای جستن آن را خمیده‌ای

از ظلمتت آنکه چشم تو دید ای ضیاء دین

[...]

مولانا

ای آن که مر مرا تو به از جان و دیده‌ای

در جان من هر آنچ ندیدم تو دیده‌ای

بگزیده‌ام ز هجر تو تابوت آتشین

آری به حق آنک مرا تو گزیده‌ای

گر از بریده خون چکد اینک ز چشم من

[...]

حکیم نزاری

ای یار بی‌وفا که دل از ما بریده‌ای

گویی که پیش هرگز ما را ندیده‌ای

سرگشته‌ام چو ذره ز خورشید روی تو

دامن چرا چو سایه ز ما درکشیده‌ای

لیلی شنیده‌ام که ز مجنون نمی‌شکیفت

[...]

سلمان ساوجی

ای صبحدم چه شد که گریبان دریده‌ای

وی شب چه حالتی است که گیسو بریده‌ای

از دیده زمانه روان است جوی خون

ای دیده زمانه بگو تا چه دیده‌ای

ای اشک گرم رو خبری بازده ز دل

[...]

ناصر بخارایی

ای یار نازنین، چو دل از ما رمیده‌ای

از ما رمیده‌ای، به رقیب آرمیده‌ای

چشمان آهوانهٔ بی‌آهوی شما

دو شاهد عدلند که از ما رمیده‌ای

پیکان تیر غمزهٔ تو در دل من است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه