لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
رهی معیری

چو گل ز دست تو جیب دریده‌ای دارم

چو لاله دامن در خون کشیده‌ای دارم

به حفظ جان بلا دیده سعی من بی‌جاست

که پاس خرمن آفت رسیده‌ای دارم

ز سردمهری آن گل چو برگ‌های خزان

رخ شکسته و رنگ پریده‌ای دارم

نسیم عشق کجا بشکفد بهار مرا؟

که همچو لاله دل داغ‌دیده‌ای دارم

مرا ز مردم نااهل چشم مردمی است

امید میوه ز شاخ بریده‌ای دارم

کجاست عشق جگرسوز اضطراب‌انگیز؟

که من به سینه دل آرمیده‌ای دارم

صفا و گرمی جانم از آن بود که چو شمع

شرار آهی و خوناب دیده‌ای دارم

مرا چگونه بود تاب آشنایی خلق؟

که چون رهی دل از خود رمیده‌ای دارم

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
از خود رمیده به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

لب خموش و زبان گزیده‌ای دارم

چو بوی گل نفس آرمیده‌ای دارم

سبک رکاب نیم همچو رنگ بی‌جگران

سلاح جنگ عنان کشیده‌ای دارم

چو آفتاب خموشم به صدهزار زبان

[...]

جویای تبریزی

زخنده ساغر بر لب رسیده ای دارم

زگریه بادهٔ ناب چکیده ای دارم

گل بهشت قناعت بود سرافرازی

چو کوه، پای به دامن کشیده ای دارم

هوای باغ و سر گلشنم چو بلبل نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه