گنجور

 
جویای تبریزی

زخنده ساغر بر لب رسیده ای دارم

زگریه بادهٔ ناب چکیده ای دارم

گل بهشت قناعت بود سرافرازی

چو کوه، پای به دامن کشیده ای دارم

هوای باغ و سر گلشنم چو بلبل نیست

دل به کنج قفس آرمیده ای دارم

به کام من بود امروز لعل تو خط یار

هزار شکر شراب رسیده ای دارم

هزار شکر کز افعال زشت خود جویا

دل به خون ندامت تپیده ای دارم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

لب خموش و زبان گزیده‌ای دارم

چو بوی گل نفس آرمیده‌ای دارم

سبک رکاب نیم همچو رنگ بی‌جگران

سلاح جنگ عنان کشیده‌ای دارم

چو آفتاب خموشم به صدهزار زبان

[...]

رهی معیری

چو گل ز دست تو جیب دریده‌ای دارم

چو لاله دامن در خون کشیده‌ای دارم

به حفظ جان بلا دیده سعی من بی‌جاست

که پاس خرمن آفت رسیده‌ای دارم

ز سردمهری آن گل چو برگ‌های خزان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه