تا زندهایم، یاد لبش بر زبان ماست
ذکرش دوای درد دل ناتوان ماست
گر فتنه میشویم بر آن روی، طرفه نیست
زیرا که یار فتنهٔ آخر زمان ماست
گیرم که مهر او ز دل خود برون برم
این درد را چه چاره؟ که در مغز جان ماست
از ما مپرس: کاتش دل تا چه غایتست؟
از آب دیده پرس، که او ترجمان ماست
انصاف، حیف نیست که باری نمیدهد؟
شاخی چنین شگرف، که در بوستان ماست
مشکل رها کند که : بگوییم حال خویش
بندی، که از محبت او بر زبان ماست
ای اوحدی، ز غیر شکایت چه میکنی؟
ما را شکایت از بت نامهربان ماست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و اشتیاق به محبوب است. شاعر بیان میکند که تا زمانی که زندهاند، یاد معشوق بر زبانشان است و ذکر او آرامشدهنده درد دلشان. هرچند ممکن است بر اثر عشق دچار فتنه شوند، اما این خود را طبیعی میداند، زیرا محبوب آنها سبب این حالات است. شاعر به شدت از وابستگی به محبت محبوبش سخن میگوید و اینکه حتی اگر بخواهد او را از دلش بیرون کند، نمیتواند از درد ناشی از عشق رهایی یابد. در نهایت، شاعر به وضعیت دشوار خود اشاره میکند و از دیگران میخواهد که درد دلش را درک کنند. او از غم عشق و غیبت محبوبش شکایت دارد و به عدم انصاف در جهان نیز میپردازد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که زندهایم، یاد لبهای او بر زبان ما جاری است و نام او، درمانی برای درد دلهای ناتوان ماست.
هوش مصنوعی: اگر دچار مشکل و آشفتگی شویم در مقابل تو، این موضوع عجیب نیست، زیرا محبوب ما همان کسی است که در فتنهٔ آخر زمان با ماست.
هوش مصنوعی: بگذار فرض کنم که از دل خود عشق او را بیرون کنم، اما این درد چه راه حلی دارد؟ زیرا این درد در عمق وجود ما جا دارد.
هوش مصنوعی: از ما نپرس که آتش دل چقدر سوزان است، بلکه از اشک چشم بپرس که او بهتر از ما میتواند احساسات ما را بیان کند.
هوش مصنوعی: این جا سوالی مطرح شده که آیا درست است که درختِ بزرگی که در باغ ما وجود دارد، ثمرهای به ما نمیدهد؟ این درخت با شکوه و عظمتش، واقعاً سزاوار است که بار نداشته باشد.
هوش مصنوعی: مشکل از دوش ما برمیدارد و به ما اجازه میدهد که حال و روز خود را بیان کنیم، چرا که عشق او همیشه بر زبان ما جاری است.
هوش مصنوعی: ای اوحدی، چرا از دیگران شکایت میکنی؟ ما خود از معشوق بیوفای خود شکایت داریم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شهری به فتنه شد که فلانی از آن ماست
ما عشق باز صادق و او عشق دان ماست
آنجا که دست ماست درو حلقه زان اوست
وانجا که پای اوست سر و سجده زان ماست
هر دل که زیر سایهٔ زلفش نشان دهند
[...]
دولت قرین دولت صاحبقران ماست
دنیا به کام پادشه کامران ماست
سلطان اویس آنکه صفات جلال او
بیرون ز حد وهم و خیال و گمان ماست
ای آنشهی که گر تو بگوئی روا بود
[...]
عمریست تا خیال تو در عهد جان ماست
یاد تو مونس دل و ورد زبان ماست
در محنت فراق تو خون شد دل و هنوز
مهر تو در میان دل خون فشان ماست
بگذر به تربتم که پس از ما هزار سال
[...]
آن سرو راستی مگر از بوستان ماست
و این روی همچو گل مگر از گلستان ماست
آمد نسیم صبح که آرام جان رسید
گویی که بوی زلف بت دلستان ماست
آورد نکهتی به دماغ و دل ضعیف
[...]
شور جهان ز شکر آن دلستان ماست
دل ارغنون و روی تو چون ارغوان ماست
من در تو خود کجا رسم؟ ای یار نازنین
کان جا که آستان تو آن آسمان ماست
بی نام و بی نشان نبود در بسیط دهر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.