مشتاق آن نگارم آیا کجاست گویی؟
با ما نمینشیند بی ما چراست گویی؟
ما در هوای رویش چون ذره گشته پیدا
وین قصه خود بر او باد هواست گویی
صد بار کشت ما را نادیده هیچ جرمی
در دین خوبرویان کشتن رواست گویی
نزدیک او شد آن دل کز غم شکسته بودی
این غم هنوز دارم آن دل کجاست گویی؟
از زلف کژرو او گر بشنوی نسیمی
تا زندهای حکایت زان سر و راست گویی
با دیگران بیاری آسان بر آورد سر
این ناز و سر گرانی از بخت ماست گویی
خون دلم بریزد و آنگاه خشم گیرد
آنرا سبب ندانم این خون بهاست گویی
گفتا که: جان شیرین پیش من آر و زین غم
تن خسته شد ولیکن دل را رضاست گویی
از اوحدی دل و دین بردند و عقل و دانش
رخت گزیده گم شد، دزد آشناست گویی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساس دلتنگی و عشق به یک معشوق است. شاعر از نبود نگار محبوبش گله میکند و بیان میکند که عشق او چقدر جانکاه و عذابآور است. او به غم و درد ناشی از دوری از معشوق اشاره دارد و میگوید حتی در کنار دیگران نیز این احساس را تجربه میکند. شاعر با حسرت یادآور میشود که دلش شکسته و غم او همیشه همراهش است. در نهایت، او با بیان اینکه عشق و دل باختگی او را از عقل و دانش دور کرده، احساس خود را از فقدان معشوق به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: من در آرزوی آن معشوقم، آیا میدانی او کجاست؟ گویی که او نمیخواهد با ما باشد، و اگر با ما نیست، پس چرا دلش با ما نیست؟
هوش مصنوعی: ما در زیبایی چهرهاش مانند ذراتی جستهگریخته هستیم و به نظر میرسد که این داستان ما به نسیم هوا وابسته است.
هوش مصنوعی: ما بارها به خاطر بیتوجهی و نادیده گرفتن خاموش شدن عاشقانهها به قتل رسیدهایم، اما به نظر میرسد که در دین معشوقان، کشتن ما هیچ اشکالی ندارد.
هوش مصنوعی: نزدیک او شدم، اما دلم همچنان از غم شکسته است. این غم هنوز با من است، ولی دل من کجاست؟ گویی که دیگر وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر نسیمی از زلفهای پیچخوردهاش به گوشت برسد، تا زندهای میتوانی داستان آن سر و سامان را به درستی بگویی.
هوش مصنوعی: با دیگران بودن و راحتی در رفتار، به سادگی میشود ناز و الطاف خود را به نمایش گذاشت، اما این حال و روز ماست که نشان از سختی و مشکلات دارد.
هوش مصنوعی: خون دل من ریخته شود و باز هم به خاطر آن عصبانی شوم، اما نمیدانم که چرا. به نظر میرسد که این خون، هزینهای است که باید بپردازم.
هوش مصنوعی: گفت: جان عزیزت را پیش من بیاور و از این غم که بدن خستهام کرده، فارغ شو، اما دل من راضی است انگار.
هوش مصنوعی: دل و ایمان اوحدی را گرفتند و عقل و دانش او هم ناپدید شد، به نظر میرسد که دزد با او آشنا بوده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.