گنجور

 
اوحدی

بکوش و روی مگردان ز جور و بارکشی

مگر مراد دل خویش در کنار کشی

چو اختیار دلت عشق روی دلداریست

ضرورتست که جورش به اختیار کشی

به یاد او قدح زهر ناب می‌باید

که همچو شربت شیرین خوشگوار کشی

به هر صفت که میسر شود بکن جهدی

که خویش را به سر کوی آن نگار کشی

ز جاه و دولت دنیا دگر چه میطلبی؟

سعادت تو همین بس که جور یار کشی

اگر به آخر عمر این مراد خواهی یافت

روا بود که همه عمرش انتظار کشی

چو اوحدی دلت ار با گلیست حیف مدار

ز بهر خاطر گل گر جفای خار کشی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حزین لاهیجی

چه خوش بود که به دی، طرح نوبهار کشی

پیاله بر رخ آن آتشین عذار کشی

رهین دست حمایت شود، چراغ دلم

شبی که دست بر آن زلف تابدار کشی

نمی کشی چو نقاب از رخ نهفته، چرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه