گنجور

 
اوحدی

میی کو ترا میرهاند ز مستی

حلالت از آن می خرابی و مستی

بت تست نفس تو در کعبهٔ تن

خلیل خدایی، گر این بت شکستی

عروس جهان را وفایی نباشد

به آخر بدانی که: دل در که بستی؟

نبینی به خود غیر ازین صوت و صورت

چه گویم؟ زهی! غافل از خود که هستی

تو آنروز گفتم: به منزل نیایی

که همراه میرفت و خوش می‌نشستی

در این باغ کش میوه زهرست یکسر

چه تریاک بهتر ز کوتاه دستی؟

چو باد ار طلب میکنی سرفرازی

منه دل برین خاک و بگذر، که رستی

خدای تو آن چیز مخصوص باشد

خدا را گر از بهر چیزیی پرستی

بلندی که میجویی آنروز یابی

که چون اوحدی رخ بپیچی ز پستی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
وطواط

اجل فخر دین ، ای کریم جهان

ترا داد یزدان همه جاه هستی

بفضل و کرم دست گیرم ، که در غم

مرا کشت اندیشهٔ تنگ دستی

بود هیچ آیا که ما خادمان را

[...]

حکیم نزاری

ز ما برشکستی و از ما بجستی

بر آنی که از زحمتِ ما برستی

دلِ ما ببردی سرِ ما نداری

درست است اگر ماجرا برشکستی

خیال تو از چشم ما نیست غایب

[...]

قاآنی

تویی چرخ و بس بد ترا فخر رفعت

منم خاک و بس بد مرا ذُلّ پستی

شکستی دلم را ولی شکر گویم

که دل از شکستن پذیرد درستی

ادیب الممالک

ابوالفتح خان ای که ایوان قدرت

بلند آسمان را شکست از درستی

به فرهنگ و هوش تو اقرار داد

ابونصر یمگان ابوالفتح بستی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه