گنجور

 
اوحدی

دلم از چشم مستش زار و پردم چشمش از مستی

چه جای پنجه کردن بود ما را با چنان دستی؟

به جان در غیرتم از دل، که پیش اوست پیوسته

گرین غیرت بدیدی او بغیر ما نپیوستی

ز زخم چشم مستش گر بنالیدم روا باشد

که سختست این چنین تیری و آنگه از چنان شستی!

گر آن گلچهره را در دل نشان دوستی بودی

دل این خستگان هر دم به خار غم چرا خستی؟

به غیر از درددل چیزی ندیدم در فراق او

حکایت غیر ازین بودی مرا گر غیرتی هستی

ملامت گر ندید او را، از آن فریاد میدارد

اگر دیدی، نپندارم که از دامش برون جستی

نه یک دلبستگی دارد بدان زلف اوحدی، کو را

اگر پنجاه دل بودی به جان در زلف او بستی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

اگر الطاف شمس الدین بدیده برفتادستی

سوی افلاک روحانی دو دیده برگشادستی

گشادستی دو دیده پرقدم را نیز از مستی

ولی پرسعادت او در آن عالم نزادستی

چو بنهادی قدم آن جا برفتی جسم از یادش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

نگارا یاد می‌داری که با ما عهد پیوستی

چرا پیوند ببریدی چرا سوگند بشکستی

چو ما را ملک دل کردی و ملک جان زدی بر هم

قبای عهد بگشادی کمر برخون ما بستی

چنان یک‌باره ببریدی و ترک دوستی کردی

[...]

سیدای نسفی

مرا افگنده بر خاک مذلت پله هستی

بلندی های بیجا کشکشان آورد در پستی

به گرد خویشتن می گردم و می گویم از مستی

دو عالم آرزو در سینه دارم از تهیدستی

رضاقلی خان هدایت

منم اندر خرابات مغان آن رند سرمستی

که نشناسم سر از پایی نه بالادانم از پستی

به دریای فناکن غرقه خود را زانکه زین دریا

اگر رستی هلاکی ور در آن غرق آمدی رستی

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از رضاقلی خان هدایت
بلند اقبال

کند زلف تو گاهی سرکشی گه می کند پستی

بودچشم تومست ومی کند زلف تو بدمستی

دل ازدست چو توماهی کجا کی جان برد سالم

کهگرماهی شود زلف تو او رامی کند شستی

عجب بد عهد و بی مهری چومریخی ومه چهری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه