گنجور

 
اوحدی

نوای عشق بلبل را دلی باید بلا دیده

ز سوز و آه خود بسیار سرد و گرم‌ها دیده

طریق جان‌گذاری را ز راه شوق واجسته

رموز عشق بازی را ز روی مهر وادیده

دل خود را بچین زلف خوبان چگل بسته

سر خود را بزیر پای ترکان سرا دیده

ز خوبان دیده داغ هجر و دیگرشان دعا گفته

ز ترکان خورده تیغ جور و باز از خود جفا دیده

بخورده چشم خود را خون و جان را تازگی داده

بکشته نفس خود را زار و تن را در عزا دیده

چو خوبان پرده برگیرند، جان خود فداکرده

دگر چون رخ بپوشانند ترک خود روا دیده

چو عیاران و سربازان میان خاک و خون صدپی

سعادت را دعا گفته، سلامت را قفا دیده

ز پیش سیر چشمان پرس سر این حکایت را

که مشکل داند این معنی فقیه هیچ نادیده

بسان اوحدی خواری به راه عشق این خوبان

زبونی جورکش خواهند و مسکینی بلا دیده

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خیالی بخارایی

گهی دل می‌خورد خونم گه از راه جفا دیده

همین باشد کمال بی‌رهی ای دل تو با دیده

ز رسوایی نیندیشم کنون کز غم برون انداخت

حدیث دیده ام را گریه و راز مرا دیده

تو قدر خاک پای خود بپرس از مردم چشمم

[...]

واعظ قزوینی

کشد رشکم، اگر دانم کس احوال مرا دیده

که هرکس بیندم احوال، پندارم ترا دیده

گر از نادیدنش سوزد، جزای این ستم باشد

که افگند از گل آن چهره در آتش مرا دیده

چرا چون دل نباشد خون چکان پیوست چشم من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه