گنجور

 
اوحدی

عارف چو بحر باید: لب خشک و رخ گشاده

بر جای خود چو بحری جوشان و ایستاده

از خاک در گذشته، افلاک در نوشته

یک باره روح گشته، تن را طلاق داده

چون عاشقان جانی،در حال زندگانی

هفتاد بار مرده، هشتاد بار زاده

آهنگ کار کرده، تن را حصار کرده

وین نفس خوار کرده، چون خاک اوفتاده

آفاق را سترده، انفس مگس شمرده

رخت از ازل ببرده، رخ در ابد نهاده

هر کثرتی که دیده، در سلک خود کشیده

از جملگان بریده، در وحدت ایستاده

چون لوح ساده کرده دل را ز جمله نقشی

پس نام او نوشته بر روی لوح ساده

خود را شمرده با او چون صفر در عددها

او را بدیدهٔ در خود چون می ز جام باده

دایم بسان پسته، خندان و دل شکسته

ز اسب وجود جسته، چون اوحدی پیاده

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر معزی

ای آفتاب یغما ای خَلُّخی نژاده

هم ترک ماه رویی هم حور ماه زاده

هستی به مهر و خدمت استاده و نشسته

هم در دلم نشسته هم پیشم ایستاده

گه راز من‌گشایی زان زلفکان بسته

[...]

عطار

سر پا برهنگانیم اندر جهان فتاده

جان را طلاق گفته دل را به باد داده

مردان راه‌بین را در گبرکی کشیده

رندان ره‌نشین را میخانه در گشاده

با گوشه‌ای نشسته دست از جهان بشسته

[...]

مولانا

در خانه دل ای جان آن کیست ایستاده؟

بر تخت شه کی باشد جز شاه و شاه‌زاده؟

کرده به دست اشارت کز من بگو چه خواهی؟

مخمور می چه خواهد جز نقل و جام و باده؟

نقلی ز دل معلق جامی ز نور مطلق

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مجد همگر

عید آمد ای نگارین بردار جام باده

وز بند غم برون شو تا دل شود گشاده

عهد صبوح نو کن جام می کهن ده

کم کن به عیش شیرین، تلخی جام باده

گوئی شبی ببینم من شادمان نشسته

[...]

امیرخسرو دهلوی

ماییم و مجلس می خوبی سه چار ساده

من در میانه پیری دین را به باد داده

مجلس میان بستان گل با صبا به بازی

نرگس به ناز خفته، سرو سهی ستاده

خوبان به باده خوردن، من جرعه نوش مجلس

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه