گنجور

 
اوحدی

ای مدد تیره شب از موی تو

روز مرا روشنی از روی تو

بر سر آنم که: شوم یک سحر

خاک نسیمی که دهد بوی تو

خاک شوم، تا مگر آرد مرا

باد محبت به سر کوی تو

باز به گوش تو رساند مگر

قصهٔ ما حاجب ابروی تو

برمکن از من به جفا دل، که من

برنکنم خیمه ز پهلوی تو

قیمت وصل تو که داند که: چیست؟

هر دو جهان می‌نه و یک موی تو

زلف تو در حلق دل اوحدیست

چون نکشد خاطر او سوی تو؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

جرم رهی دوستی روی تو

آفت سودای دلش موی تو

دل نفس عشق تو تنها زند

در همه دلها هوس روی تو

ناوک غمزه مزن آندان که او

[...]

ابن یمین

روی من و خاک سر کوی تو

چشم من و گوشه ابروی تو

طبیب اصفهانی

شب چو بمیرم بسر کوی تو

زنده شوم صبحدم از بوی تو

می گذری خنده زنان از برم

می نگرم گریه کنان سوی تو

تانگری جان و دل سوخته

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه