گنجور

 
اوحدی

به ترک وصل آن تنگ شکر کردن، توان؟ نتوان

چو او باشد بغیر از او نظر کردن، توان؟ نتوان

ز سودای کنار او حذر می‌کردم از اول

کنون چون در میان رفتم حذر کردن، توان؟ نتوان

سرم در دام و تن در قید و دل دربند مهر او

مسلمانان، درین حالت سفر کردن توان؟ نتوان

غریبی، مفلسی گر با کسی دلبستگی دارد

بدین تهمت ز شهر او را بدر کردن، توان؟نتوان

به جرم آنکه این دل میل خوبان می‌کند، وقتی

دل بیچاره را خون در جگر کردن، توان ؟ نتوان

ز قوس ابروان چشمش چو تیر از غمزه اندازد

بغیر از دیده تیرش را سپر کردن، توان؟ نتوان

به زاری پیکر عشق از رخ او نور می‌گیرد

چنان رخ را قیاسی با قمر کردن، توان؟ نتوان

مرا گوید: حدیث من مگو، دیگر چه می‌گویی؟

حدیث پادشاهان را دگر کردن، توان؟ نتوان

ازان لب اوحدی گر بوسه‌ای بستد شبی پنهان

چه گویی؟ عالمی را زان خبر کردن، توان؟ نتوان

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عراقی

نگارا از سر کویت گذر کردن توان؟ نتوان

به خوبی در همه عالم نظر کردن توان؟ نتوان

چو آمد در دل و دیده خیالت آشنا بنشست

ز ملک خویش سلطان را بدر کردن توان؟ نتوان

مرا این دوستی با تو قضای آسمانی بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه