به پیشگاه قبول ار چه کم دهد راهم
هنوز دولت آن آستانه میخواهم
گرم کند ز جفا همچو ریسمان باریک
از آنچه هست سر سوزنی نمیکاهم
دلم ز مهر رخش نیم ذره کم نکند
اگر ز طیره کند همچو سایه در چاهم
اگر به آب وصالش طمع کند غیری
من آن طمع نپسندم، که خاک درگاهم
بر آه سینهٔ من دشمنان ببخشیدند
به گوش دوست، همانا، نمیرسد آهم
گر او به کار من خسته التفات کند
چه التفات نماید به دولت و جاهم؟
به طوع حلقهٔ مهرش کشیدهام در گوش
حسود بین که: جدا میکند به اکراهم
اگر تو عزم سفر داری، اوحدی، امروز
مرا بهل، که گرفتار مهر آن ماهم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل از عشق و ارادت خود به معشوق سخن میگوید. او با وجود مشکلات و بیعدالتیها، همچنان به عشقش پایبند است و از هیچ چیز کم نمیگذارد. دلش از محبت معشوق کاسته نمیشود، حتی اگر او را از خود دور کند. شاعر ضمن ابراز وفاداری به محبت معشوق، نسبت به طمع دیگران برای دستیابی به وصالش نگران است و خود را بیصبرانه منتظر محبت او میداند. در نهایت، او به معشوق اصرار میکند که از سفر خود صرفنظر کند و بر عاشق خود متمرکز شود.
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است در مسیرم چیزی کم باشد، ولی همچنان آرزوی رسیدن به آن درگاه را دارم.
هوش مصنوعی: اگر کسی به من بیرحمی کند، مانند ریسمان نازکی میشود که با شدت فشار میآورد؛ اما از آنچه دارم، حتی سر سوزنی هم کم نخواهند کرد.
هوش مصنوعی: دل من هیچ کم از عشق و محبت چهرهات نمیکاهد، حتی اگر مانند سایهای در چاه فرو رفته باشی.
هوش مصنوعی: اگر کسی به امید رسیدن به معشوق من باشد، آن امید را نمیپسندم، چرا که من خاک درگاه او هستم.
هوش مصنوعی: دشمنان به خاطر درد و زاری من، به دوست گوشزد کردند، ولی در حقیقت، صدای آه من هرگز به او نمیرسد.
هوش مصنوعی: اگر او به کار من توجه کند و خسته نشود، دیگر چه اهمیتی به مقام و جایگاهش دارد؟
هوش مصنوعی: من برای آنکه حسودان را متوجه تعهد و عشق خود به او کنم، با گردن بنولی، به نحوی نشان دادهام که حتی اگر هم بخواهم، نمیتوانم از عشق او جدا شوم.
هوش مصنوعی: اگر تو تصمیم به سفر داری، من امروز را کنار بگذار، چون در دام عشق آن محبوب گرفتار شدهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا اگر تو نخواهی منت به جان خواهم
وگر درم نگشایی مقیم درگاهم
چو ماهیم که بیفکند موج بیرونش
به غیر آب نباشد پناه و دلخواهم
کجا روم به سر خویش کی دلی دارم
[...]
تو پادشاه و من از بندگان درگاهم
بغیر تو ز تو چیز دگر نمی خواهم
سزد که بر سر عالم علم برافرازم
کز آن زمان که غلام توام شهنشاهم
بسوز آتش سودای تو همی سازم
[...]
بچرخ میرسد از عشق تار قزآهم
زهجر جامه چو صابون در آب میکاهم
بماهتاب نپوشم کتان که میترسم
که چشم زخم رسد بر لباس از ماهم
گهی که جامه ببالای من برد خیاط
[...]
بیا که وصل تو را از خدای می خواهم
بیا که گوش بر آواز و چشم بر راهم
به مهر روی تو با دیده ستاره فشان
نشسته شب همه شب در نظاره ما هم
خوش آنکه من به فراقت نهاده باشم دل
[...]
تو با فراغ خود امروز شاد و فردا هم
مرا ز مهر تو دین شد ز دست و دنیا هم
میان مسجد و میخانهام خجل مانده
ز بس که حرمتم آنجا نماند و اینجا هم
خراب بادهٔ عشق توام که نشئهٔ او
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.