گنجور

 
اوحدی

ای نرگس تو فتنه و در فتنه خواب‌ها

زلف تو حلقه‌حلقه و در حلقه تاب‌ها

حوران جنت ار به کمالت نگه کنند

در رو کشند جمله ز شرمت نقاب‌ها

دست قضا چو نسخهٔ خوبان همی‌نبشت

روی تو اصل بود و دگر انتخاب‌ها

گر پرتوی ز روی تو در عالم اوفتد

سر بر کند ز هر طرفی آفتاب‌ها

آخر زکوة این همه خوبی نه واجبست؟

منعت که می‌کند که نکردی ثواب‌ها؟

فردا مگر گناه نباشد مرا به حشر

کامروز در فراق تو دیدم عذاب‌ها

من می‌کنم دعا و تو دشنام می‌دهی

آری، بر تو کم نبود این جواب‌ها

از اشک دیده بر ورق روی چون زرم

گویی مگر به سیم کشیدند باب‌ها

امشب چنان گریسته‌ام کاشک چشم من

همسایه را به خانه در افکند آب‌ها

بر خوان سینه از دل بریان نهاده‌ام

در رهگذار خیل خیالت کباب‌ها

غیری در اشتیاق تو گر نامه‌ای نوشت

شاید که اوحدی بنویسد کتاب‌ها

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
منوچهری

تا بادها وزان شد بر روی آب‌ها

آن آب‌ها گرفت شکن‌ها و تاب‌ها

تا برگرفت ابر ز صحرا حجاب‌ها

بستند باغ‌ها ز گل و می خضاب‌ها

جهان ملک خاتون

افتاده در دلم ز دو زلف تو تاب‌ها

زان هر شبم ز غصّه پریشانست خواب‌ها

مهمان دیده است همه شب خیال تو

آرم برای بزم خیالت شراب‌ها

خون دل از دو دیدهٔ مهجور می‌کنم

[...]

اسیری لاهیجی

جانا ز چین زلف گشا پیچ‌وتاب‌ها

تا تابد از رخت به دلم آفتاب‌ها

تا حسن جان‌فروز تو بینند عاشقان

بردار یکدم از رخ خود این نقاب‌ها

هرکس که در بهشت وصال تو ره نیافت

[...]

صائب تبریزی

افکنده اند در جگر سنگ رخنه‌ها

از موج تازیانه حکم تو آب‌ها

در مجلس شراب تو از شوق می‌زنند

پروانه‌وار سینه بر آتش کباب‌ها

شادم ز پیچ و تاب محبت که می‌رسد

[...]

سیدای نسفی

ای خاکمال سرو روان تو آب‌ها

موج کناره کرد فریبت سراب‌ها

فانوس سد ره نشود نور شمع را

کی می‌شوند مانع حسنت نقاب‌ها

چشم تو را به خواب ندیدند مردمان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه