گنجور

 
اوحدی

عشرت بهار کن، که شود روزگار خوش

می‌در بهار خور، که بود بی غبار و غش

گفتی: به روز شش همه گیتی تمام شد

می‌به، که او تمام نشد جز به ماه شش

بر خیز و زین قیاس دو شش ساله‌ای ببین

کز حسن او کند دل ماه دو هفته غش

دست ار به وصل موی میانی رسد به روز

اندر میانش آر و شب اندر کنار کش

زان پیش کت کشد لحد گور در کنار

خالی نباید از تن خوبان کنار و کش

اینجا که نقل بوسه بود زان دهان و لب

دندان کس به میوه نیالاید و نمش

چون دستگاه و مکنت آن هست می‌بنوش

با مطربان فاخر و با شاهدان کش

کز روی همچو ماه و جبینی چو مشتری

جام آفتاب رخ شود و باده زهره وش

ور نیست دسترس، سر دستار پاره کن

دستار رند میکده را گو: مدار فش

ریزنده کرد جنبش باد مسیح دم

برگ گل از درخت چو موسی به چوب هش

وقت سحر ز شاخ چمن گل چو بشکفد

گویی به سحر ماه بر آمد ز چاه کش

مانند آنکه بر رخ زیبا عرق چکد

بر روی سرخ لاله ز شبنم فتاده رش

آشفته‌ایم و دلشده، یا مطرب «السماع»

آتش‌دلیم و غمزده، یا ساقی، «العطش»

می‌صیقلیست در کف رندان که میبرد

از سینه‌ها کدورت و از دیده‌ها غمش

صوفی، بیا و در می صافی نگاه کن

ور جام اوحدی نخوری، قطره‌ای بچش

بر طور بزم ما دل و جانها ببین بلاش

وز برق نور باده بهم بر فتاده بش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ادیب صابر

دیدم کنار خویش تهی از نگار خویش

من بی نگار خویش نخواهم کنار خویش

چشمم نگار کرد کنار مرا به خون

چون در کنار خویش ندیدم نگار خویش

تا غمگسار خویش لقب کردمش زعشق

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

بخشید خواجه دوش مرا اسب خاص خویش

و انصاف این بود همه از طبع مکرمش

و ربا ورم نداری آنک برو ببین

اسبیست تنگ بسته و لیکن بر آخورش

امیرخسرو دهلوی

هر بامداد تا به شبم بر سر رهش

وقتی مگر که بنگرم از دور ناگهش

زان گه گهی که پر ز خوی گل کند زنخ

آتش سزد گلاب، چو سیمین بود جهش

آبی کنند هر کسی اندر رهی سبیل

[...]

صائب تبریزی

ای شاخ گل، به صحبت بلبل سری بکش

بسیار بر رضای دل باغبان مباش

حزین لاهیجی

یک دم به مزد دیده شب زنده دار خویش

می خواستم چو اشک تو را در کنار خویش

رنگین نگشت تیغ نگاهت زخون ما

آخر شکسته رنگی ما کرد کار خویش

چون در امید وعدهٔ وصلت سفید شد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه