گنجور

 
اوحدی

ای دل، بیا و در رخ آن حور می‌نگر

بفگن حجاب ظلمت و در نور می‌نگر

برخیز و از شراب غمش مست گرد و باز

بنشین، در آن دو نرگس مخمور می‌نگر

یاری که دل ز دیدن او تازه می‌شود

مستورگو مباش، مستور می‌نگر

بر خوان عشق حاجت دست دراز نیست

کوته نظر مباش و به منشور می‌نگر

وقتی که انگبین وصالش کنند بخش

خوی مگس مگیر و چو زنبور می‌نگر

تنگ شکر به سرد مزاجان بمان و تو

از گوشه‌ای چو مردم محرور می‌نگر

همچون سگ حریص مکن قصد گردران

قصاب را ببین و به ساطور می‌نگر

علت حجاب می‌شود اندر میان خلق

دست از طمع بدار و به فغفور می‌نگر

نزدیک بار اگر ندهندت مجال قرب

بنشین و همچو اوحدی از دور می‌نگر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

از زیر چشم در رخ مستور می نگر

مستور رابه دیده مستور می نگر

از پاکدامنی نکنی گر به می نگاه

باری درآن دو نرگس مخمور می نگر

بگشای چاک سینه وسیر بهشت کن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه