گنجور

 
اوحدی

مرا از بخت اگر کاری برآید

به وصل روی دلداری برآید

ولیکن دور گردون خود نخواهد

که کام یاری از یاری برآید

اگر خوبان گیتی را کنی جمع

به نام من ستمگاری برآید

و گر من طالب اندوه گردم

ز هر سویش طلبکاری برآید

دل من گر بکارد دانهٔ غم

ازان یک دانه انباری برآید

ز دلتنگی اگر رمزی بگویم

ازان تنگی به خرواری برآید

گلی را گر برون ارم ز خاری

ز هر برگش سر خاری برآید

ز زلف یار اگر مویی بجویم

بهر مویش خریداری برآید

ز بهر تخت اگر شاهی نشانم

به نام اوحدی داری برآید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

اگر او خواهدت کاری برآید

وگرنه از گلت خاری برآید

حکیم نزاری

قیامت از جهان باری برآید

چنین سرو ار به گلزاری برآید

نقاب از روی اگر خواهی برانداخت

ازین آشوب بسیاری برآید

مرا گویند بی کاری مکن پیش

[...]

عبید زاکانی

از این در گر مرا کاری برآید

به لطف چون تو غمخواری برآید

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه