گنجور

 
اوحدی

آن سیه چهره که خلقی نگرانند او را

خوبرویان جهان بنده به جانند او را

دلبرانی که به خوبی بنشانند امروز

جای آنست که بر دیده نشانند او را

دامنش پاک ز عارست و دلش پاک ز عیب

پاکبازان جهان بنده از آنند او را

گر در افتد به کفم دامن وصلش روزی

از کف من به جهانی نجهانند او را

نیست بی‌مصلحتی از بر او دوری من

برمیدم ز برش، تا نرمانند او را

قیمت قامت او را من بیدل دانم

ورنه این یک دوسه افسرده چه دانند او را؟

ای که گشت اوحدی از بهر تو بدنام جهان

بندهٔ تست، نام که خوانند او را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خواجوی کرمانی

آنک بر هر طرفی منتظرانند او را

ننگرد هیچ که خلقی نگرانند او را

سرو را بر سر سرچشمه اگر جای بود

جای آن هست که بر چشم نشانند او را

حیف باشد که چنان روی ببیند هر کس

[...]

حیدر شیرازی

سرو آزاد که در باغ نشانند او را

بندهٔ قامت رعنای تو خوانند او را

آن جهاندار جهان نام جهان از بر من

به جهانی ز کف من بجهانند او را

ندهندش به همه ملک جهان یک سر موی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه