گنجور

 
اوحدی

عرق چو از رخت، ای سرو دلستان، بچکد

ز خاک لاله برآید، ز لاله جان بچکد

هزار سال پس از مرگ زنده شاید بود

به بوی آب حیاتی کزان دهان بچکد

ازان حدیث لبت بر زبان نمی‌رانم

که نازکست، مبادا که از زبان بچکد

ز شرم روی تو در باغ وقت گل چیدن

گل آب گردد و از دست باغبان بچکد

به حسرت رخ چون آفتابت اندر صبح

ستاره گردد و از چشم آسمان بچکد

مرا تنیست که گویی، همین نفس برود

ترا رخیست که پنداری: این زمان بچکد

معلقست دل من به طاعت تو چنان

که گر به خونش اشارت کنی روان بچکد

به دست خویش بیند ای بام چشم مرا

که او خراب شود گر بدین نشان بچکد

چه سود چاه زنخدان سرنگون که تراست؟

چو قطره‌ای نگذاری که رایگان بچکد

زمان زمان به زلال لب تو تشنه ترم

اگر چه شعر بگویم، که آب از آن بچکد

نگاه داشته‌ام خون اوحدی، تا تو

رها کنی که: بر آن خاک آستان بچکد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

سفیده دم چو در از ابر درفشان بچکد

به کام لاله و سون زلال جان بچکد

روان کن آن می چون آفتاب گرماگرم

چنان که خوی ز بناگوش دوستان بچکد

شراب آب حیات است وجان ما مسرور

[...]

ابن یمین

ز تاب می چو خوی از روی دلستان بچکد

مرا ز نرگس تر آب ارغوان بچکد

ز غنچه لب یاقوت رنگ او چه عجب

که خون شود دل لعل از عروق کان بچکد

زرنگ و بوی ندانم گلاب یا عرق است

[...]

سلمان ساوجی

سحاب بهر یمین پادشاه روی زمین

به رقعه‌ای که ز خطش زلال جان بچکد

سواد شعر مرا التماس کرد از من

کنم به دیده سودای که آب از آن بچکد

حیدر شیرازی

چنان که قطرهٔ شبنم ز ارغوان بچکد

عرق ز عارض آن ماه مهربان بچکد

ز شرم آتش و آب رخش به طرف چمن

گل آب گردد و بر روی گلستان بچکد

اگر ز دیدهٔ من یک زمان نهان گردد

[...]

قصاب کاشانی

عجب مدار گرم دل ز دیدگان بچکد

ز شوق تیغ تو خون گردد آن زمان بچکد

چو وصف نازکی عارضت کنم دائم

به لب نیامده حرف از سر زبان بچکد

حدیث لعل لبت گر کنم عجب نبود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه