گنجور

 
اوحدی

موسم گل دو سه روزست ،به سر خواهد شد

می درآید، که گل زرد به در خواهد شد

چون فلک روی زمین از سمن و سوسن و گل

همه پر زهره و برجیس و قمر خواهد شد

غنچه چون با لب خشک آمده بود از اول

غالب آنست که با دیدهٔ‌تر خواهد شد

غصه چون دست برآرد تو به می دست گرای

که چو سرمست شوی غصه به سر خواهد شد

دیگر از بهر جهان حال دگر گونه مکن

که جهان دیگر و این حال دگر خواهد شد

مدعی، تا دل ما عشق نورزد پس ازین

گو: مده پند که این رنج بتر خواهد شد

تیر عشق از چپ و از راست روانست هنوز

گو: بنه تن به هلاک، آنکه سپر خواهد شد

اوحدی، نام طلب کن تو، که این قالب و قلب

وقت آنست که بی‌عین و اثر خواهد شد

رندی و عاشقی، از خلق چه پوشانی حال؟

که جهان را هم ازین حال خبر خواهد شد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر معزی

زان خط تو که همی بردمد از عارض تو

کس نگوید که جمال تو دگر خواهد شد

عارض نازک تو بر صفت گل تازه است

زینت تازه گلت سُنبلِ تَر خواهد شد

گر دلم بر رخ تو شیفته و فتنه شدست

[...]

مجیرالدین بیلقانی

مدت انده ما زود به سر خواهد شد

وز دل ما غم و اندیشه بدر خواهد شد

کار شادی و فراغت به نوا خواهد شد

خانه وحشت و غم زیر و زبر خواهد شد

عیش ما گر چه بسی تلخ تر از حنظل بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه