گنجور

 
اوحدی

جنبیدن این پرده دل افروز گواهیست

کندر پس این پرده پر از عربده ماهیست

بر صورت این پرده بزرگان شده حیران

وین خرده ندانسته که: در پرده چه شاهیست؟

این پرده به تلبیس کجا دور توان کرد؟

هر موی برین پرده جهانی و سپاهیست

ای آنکه درین پرده شما راست مجالی

زان پرده به در هیچ میابید، که چاهیست

این پرده نشین چیست؟ که ما را غرض امروز

بر صورت بی‌صورت این پرده نگاهیست

ای کوه بلا بر دل عشاق نهاده

آن پرده برانداز، که صد پرده به کاهیست

مطرب، تو بدین پرده که ما را بزدی راه

بنواز دگر باره، که خوش پرده و راهیست

آواز کسی راه در این پرده ندارد

هرگز،مگرآن نغمه که پشتی و پناهیست

زنهار!که تا دست طمع باز نگیری

از دامن این پرده، که پشتی و پناهیست

ای اوحدی، از در طلب خط نجاتی

روی از خط این پرده مپیچان، که گناهیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
بیدل دهلوی

سرو چمن دل الف شعلهٔ آهیست

سرسبزی این مزرعه را برق‌ گیاهیست

بی‌جرأت بینش نتوان محو تو گشتن

سررشتهٔ حیرانی ما، مدّ نگاهیست

کی سد ره اشک شود، دامن‌ رنگم

[...]

فروغی بسطامی

در سینه دلت مایل هر شعلهٔ آهی است

در سیم سفید تو عجب سنگ سیاهی است

جان از سر میدان تو بیرون نتوان برد

کز صف زده مژگان تو هر گونه سپاهی است

یک باره نشاید ز کسی چشم بپوشی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه