گنجور

 
اوحدی

این باغ سراسر همه پر باد وزانست

جنبیدن این شاخ درخشان همه زانست

او را نتوان دید، که صورت نپذیرد

هر چند که صورتگر رخسار رزانست

بس رنگ بر آرد ز سر این خم پر از نیل

آن خواجه، که سر جملهٔ این رنگ رزانست

آن عقل، که بر هر غلط انگشت نهادی

در صنعت آن کار که انگشت گزانست

صد رنگ ببینیم درین باغ به سالی

کین چیست؟ بهار آمد و این چیست؟ خزانست

هر لحظه برون آید ازین صفه نباتی

کندر هوس او شکر انگشت گزانست

ای اوحدی، انگور خود از سایه نگه‌دار

تا غوره نماند، که شب میوه پزانست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
منوچهری

خیزید و خز آرید که هنگام خزانست

باد خنک از جانب خوارزم وزانست

آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست

گویی به مثل پیرهن رنگ‌رزانست

جهان ملک خاتون

در وقت خزان بین که چه خوش رنگِ رزانست

گویی به چمن کارگه رنگرزانست

گویند که از باد خزان رنگ برآورد

نی آنکه رز آورد یقین رنگ رز آنست

آنست که لعل تو شکر بار چو قندست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه