اوحدالدین کرمانی
»
دیوان رباعیات
»
الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
»
شمارهٔ ۲۲۸
زان روز که چشم من به رویت نگریست
نگذشت شبی که از غمت خون نگریست
بشتاب که دل بی تو نمی داند زیست
دریاب که جان بی تو نمی داند زیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این اشعار به بیان احساس عمیق عشق و درد ناشی از دوری معشوق میپردازد. شاعر میگوید از لحظهای که به چهره معشوق نگاه کرده، هر شب با غم او اشک ریخته و زندگی بدون او را ناممکن میداند. او از معشوق میخواهد که به سرعت بیاید، زیرا دل و جان او بدون وجودش نمیتوانند زنده بمانند.
هوش مصنوعی: از آن روزی که چشمم به چهرهات افتاد، هیچ شبی نگذشت که از غم تو اشک نریزم.
هوش مصنوعی: بشتاب و به من ملحق شو، زیرا دل من بدون تو نمیتواند زندگی کند. درک کن که وجودم بدون تو معنایی ندارد و نمیتواند ادامه یابد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
با دل گفتم که ای دل احوال تو چیست
دل دیده پر آب کرد و بسیار گریست
گفتا که چگونه باشد احوال کسی
کو را بمراد دیگری باید زیست
امروز به شهر حسن همنام تو نیست
عاشق همه زیر سایه بام تو نیست
ای دوست ندانی که دلارام تو کیست
ای عشق نه آگهی که در دام تو کیست
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی بادهٔ گلرنگ نمیباید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست
چندان چشمم که در غم هجر گریست
هرگز گفتی گریستنت از پی چیست
من خود ز ستم هیچ نمیدانم گفت
کو با تو و خوی تو چو من خواهد زیست
دشمن چو بدانست که : احوالم چیست
بر تلخی زندگانی من بگریست
بدحال تر از من اندرین عالم کیست ؟
در آرزوی مرگ همی باید زیست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.