گنجور

 
عرفی

شهید وصلم و سیراب تر ز یاقوتم

ز نخل توبه تراشیده اند تابوتم

مراست معجزهٔ مشکل گشای و هر ساعت

فریب می دهد امید سحر هاروتم

به دست ساده دلی ده عنان کار که من

خراب کردهٔ تدبیر عقل فرتوتم

نه یوسفم ز چه محتاج یاری دلوم

نه یونسم ز چه در قید سینهٔ حوتم

چو گریه را دل پرخون شناخت دانستم

که می شود ز گرستن حباب یاقوتم

چه احتیاج به تحصیل نعمتم عرفی

که خون دیده دهد آب و لخت دل یاقوتم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نورعلیشاه

بیا که تشنه لعلت چو آب یاقوتم

ببین که خون جگر بی لبت بود قوتم

فریب نرگس سحرآفرین جادویت

نموده محو ز خاطر فسون هاروتم

شهید ناز تو یا کشته وصالم من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه