گنجور

 
عرفی

هر که را دشمن شوم بر عیب خود محرم کنم

تا ز بیم طعنه با او کینه جویی کم کنم

الوداع ای دوستان و دشمنان رفتم که باز

دشمنی با شادمانی، دوستی با غم کنم

ترک غارتگر به یک نوبت نشاید، چند گاه

تشنگی را چاره از نظارهٔ زمزم کنم

گر فلاتون را دهم الزام، نادانم، ولی

کوس دانایی زنم گر خویش را ملزم کنم

در تماشا باز مانم، گر من از اطوار خویش

هر کرا بیگانه یابم، آشنایی کم کنم

عرفی از گوش تامل پنبهٔ خست برآر

تا به هیچت بی‌نیاز از همت حاتم کنم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جامی

خلق عالم را ز گاو و خر نبینم فارقی

گر چو گاو و خر بر ایشان فرض گوش و دم کنم

روی در کشف معارف گر روم درگوشه ای

وز میان این جماعت نام خود را گم کنم

گاه گاهی بیتکی گویم پی تشحیذ طبع

[...]

فیاض لاهیجی

تا به کی پیوسته وصف طرّة پر خم کنم

خواهم این سودا دگر از خاطر خود کم کنم

نغمة ساز طرب با من نمی‌سازد دگر

گوش را خواهم که وقف حلقة ماتم کنم

می‌نهم از دور بینی پنبه‌ای در گوش داغ

[...]

بیدل دهلوی

بعد ازین از صحبت این دیو مردم رم کنم

غول چندی در بیابان پرورم آدم‌کنم

در مزاج بدرگان جز فحش کم دارد اثر

زخم سگ را بی لعاب سگ چسان مرهم‌کنم

عالمی رنج توقعهای بیجا می‌کشد

[...]

میرزا حبیب خراسانی

ختم این نامه بنام سرور عالم کنم

تاختام چامه را مشکین دم از خاتم کنم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه