گنجور

 
عرفی

به کوی صید بندان، دوش چون فریاد می کردم

به یک صوت حزین صد عندلیب آزاد می کردم

چنان دوش از غمت مشتاق بودم بر هلاک خود

که تا صبح آرزوی تیشهٔ فرهاد می کردم

نه تاثیر نفس بی عمر جاویدان نمی دانم

به امید چه پیشت درد دل بنیاد می کردم

گشایم دام بر گنجشگ و شادم، باد آن همت

که گر سیمرغ می امد به دام، آزاد می کردم

چنان آمادهٔ عشقم که عشق ار ممتنع بودی

به ذوق جلوهٔ حسن منش آزاد می کردم

مگو عرفی، دل یاران پریشان داشتن تا کی

اگر می آمد از دستم، دل خود شاد می کردم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

نه از خامی در آتش ناله و فریاد می کردم

ازین دولت جدا افتادگان را یاد می کردم

نمی گردید اگر ذوق گرفتاری عنانگیرم

ز وحشت خون عالم در دل صیاد می کردم

اگر چون خضر این روز سیه را پیش می دیدم

[...]

جویای تبریزی

خوش آن دم کز جفایش خوشدلی بنیاد می‌کردم

به این افسون دلش را مایل بیداد می‌کردم

چسان بینم به دام طره‌ات آن مرغ دل‌ها را

که بر گرد تو می‌گرداندم و آزاد می‌کردم

ز چشمش می‌گرفتم گاه دل گه باز می‌دادم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه