گنجور

 
عرفی

منم که بهر دل اسباب داغ می دزدم

نسیم گلشن غم در دماغ می دزدم

دمی که بر نفس اهل درد می جوشم

هزار شعله از دود چراغ می دزدم

ز بهر آن که چکانم به کام تشنه لبان

به آستین نمک و خون داغ می دزدم

دگر به وادی ایمن رسم وگر نه که من

ز گرد بادیه کحل سراغ می دزدم

نیم ز فصل خزان عرفی از چمن بی فیض

ترانهٔ ز نواهای زاغ می دزدم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

منم که از جگر لاله داغ می دزدم

فروغ از گهر شب چراغ می دزدم

به نیم جنبش ابرو خموش می گردم

به یک نسیم نفس چون چراغ می دزدم

اگر به مجلس می صد حدیث تلخ رود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه