چون ز چشمم رود آن خون که زند بر دل خویش
جنبش آن مژهٔ دم به دم و بیش از بیش
می کنندش متأثر، مشوید ای احباب
همره نفس، سرانگشت گزان، از پس و پیش
گرم جور آن ستم اندیش و من از غم سوزان
که نگیرد دلش از این ستم بیش از بیش
باش گر وصل تو از غیر که سنجیده دلم
لذت وصل تو با چاشنی حسرت خویش
گزم انگشت که کو نیشتر و کو الماس
چون به فردوس درآیم همه داغ و هم ریش
چند گویی که میندیش و مبین روی نکو
عرفی این ها به کسی گو که بود نیک اندیش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساسات عمیق خود از جدایی و عشق میپردازد. او از درد و غم ناشی از دوری معشوقش سخن میگوید و تأثیرات این احساسات را بر قلب خود توصیف میکند. شاعر به دوستانش توصیه میکند که از این حس سرشار از غم او متأثر نشوند. او به زیبایی وصل و چگونگی اثر آن بر دلش اشاره میکند و در نهایت از کسانی که نیاز به درک عمیقتری از احساسات او دارند میخواهد که به آنچه میگوید توجه کنند. شعر به طور کلی بیانگر عشق، آرزو و درد ناشی از فاصله است.
هوش مصنوعی: وقتی آن اشکی که از چشمانم میریزد، دل مرا متاثر کند، حرکت مژههایش هر لحظه و بیشتر و بیشتر احساساتم را برمیانگیزد.
هوش مصنوعی: با دلخوری و تأثر به او نگاه میکنند، شما ای دوستان همنفس، از جلو و عقب، به او نپرسید.
هوش مصنوعی: در اینجا شعر به بیان حسی عمیق از درد و رنج میپردازد. گویا شخصی به خاطر ستم و ظلمی که بر او رفته است، در عذابی شدید قرار دارد و احساس میکند که این ستم هیچ حدودی ندارد و دل او از این درد بیشتر و بیشتر میسوزد. نفرین و نالهای در این کلمات نهفته است که نشاندهندهی ناامیدی و غم شخصی است که تحت فشار و ظلم قرار دارد.
هوش مصنوعی: اگر ارتباط من با غیر از تو باشد، دل من فقط لذت وصل تو را با حسرتی که در وجودم احساس میکنم، سنجیده است.
هوش مصنوعی: من در جستجوی آن هستم که کدام یک از دو چیز را از خود دور کنم: زخم دردناک یا جواهر ارزشمند. هنگامی که به بهشت برسم، همه چیز را با هم تحمل میکنم؛ هم دردها و غمها و هم زیباییها و لذتها.
هوش مصنوعی: بسیاری از سخنان راجع به تفکر و دیدن زیباییها در چهرهها مطرح نکن. این را به کسانی بگو که دارای اندیشههای خوب و مثبت هستند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا تو آن خیش ببستی به سر اندر، پسرا
بر دلم گشت فزون از عدد ریشهش ریش
ماهرویا، به سر خویش، تو آن خیش مبند
نشنیدی که کند ماه تبه جامهٔ خیش ؟
رزبان تاختنی کرد به شهر از رز خویش
در رز بست به زنجیر و به قفل از پس و پیش
بود یک هفته به نزدیکی بیگانه و خویش
ز آرزوی بچهٔ رز، دل او خسته و ریش
این منم یافته مقصود و مراد دل خویش
با حوادث شده بیگانه و با دولت خویش
وین منم دیده و دل کرده پس از چندین سال
روشن و شاد به دیدار ولینعمت خویش
صدر اسلام عمادالدینْ بوبکر که هست
[...]
گردن افراشتهام بر فلک از طالع خویش
کاین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش
عمرها بودهام اندر طلبت چاره کنان
سالها گشتهام از دست تو دستان اندیش
پایم امروز فرورفت به گنجینه کام
[...]
اشتیاقی به مرادی نفروشد درویش
ور بود تشنه جگر چشمهٔ حیوان در پیش
لذت آب ز سیراب نباید پرسید
این سخن خوش بود از تشنه جیحون اندیش
ذوق آن حال کسی راست که از نوش وصال
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.