گنجور

 
عرفی

ملک به سهو نویسد چو نامهٔ ستمش

سزد که خون شهیدان تراود از قلمش

کدام نامهٔ بیداد از او نوشته ملک

که من به قطرهٔ اشکی نوشته ام رقمش

چگونه جور به عنوان لطف بنویسد

اگر نبرده ملک پی به لذت ستمش

مرا زیارت دیری به کفر شهرت داد

که می روند ملایک به طاعت صنمش

به صید مرغ دلم بازد آن صنم که به رشک

ز دانه گه بربایند طایر حرمش

نهشت زنده کسی را ز غم کنون، وقتیست

که باز روح شهیدان شود شهید غمش

مباد باعث بیگانگی شود عرفی

مگو که نیست مرا تاب لطف دم به دمش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امامی هروی

چو در سخا و سخن قوت حیات نهاد

خدای عزوجل هر دم از دم و حکمش

خواص معجز عیسی و خضر کرد پدید

نتایج سر کلک از عنایت قلمش

مرا بخاسته ز آثار همت عالی

[...]

مجد همگر

دلم خرید غم و جان فشاند در قدمش

گرش دمی نخورد غم شود گسسته دمش

غمش ز خوردن خون دل من آمد سیر

دلم هنوز به سیری نمی رسد ز غمش

شکست قلب دلم نادرست پیمانش

[...]

امیرخسرو دهلوی

گر، ای نسیم، ترا ره دهنده در حرمش

ببوسی از من خاکی نشانه قدمش

بخوان به حضرت او زینهار از سر سوز

تحیتی که نوشتم، همه به خون رقمش

ز بعد عرض تحیت اگر به ما برسد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
میلی

درین غمم که مباد از نگاه دم بدمش

به آشنایی پنهان کنند متّهمش

ز نامه حالت عاشق نمی‌توان دانست

که غیر نام تو بیرون نیاید از قلمش

ز دردمندی من، غیر شاد و من خوشدل

[...]

نظیری نیشابوری

بلاست خط نگارین و زلف خود به خمش

دگر ز فتنه چه بر سر نوشته تا قلمش

به این جمال و نکویی که اوست می‌ترسم

موحدان به خدایی کنند متهمش

اگر فریب ملایک دهد عجب نبود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه