گنجور

 
عرفی

به گوش صبر دلا نالهٔ شبانه مکش

سمند شوخ مزاج است، تازیانه مکش

نگویمت که به دل های ریش رحمی کن

شکست قیمت عنبر، به زلف شانه مکش

چنین به آتش گل، عندلیب، در گلشن

به هرزه مشت خسی را به آشیانه مکش

چه کرده اند تذروان بی گناه، ای غیر

بیا و در چمن قدس دام و دانه مکش

هوای تیر تو هر ذره را بود در دل

چو بر نشان بزنی، تیر از نشانه مکش

گرت ز آتش دل نیست لذتی عرفی

بگو که نیم نفس از دل زبانه مکش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
بابافغانی

برغم من بحریفان می شبانه مکش

مسوز جان من و آه عاشقانه مکش

گذار تا بروم گرد بازی اسبت

هوای ره مکن ایشوخ و تازیانه مکش

ز کاکل تو دل تیره بخت میجویم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه