آن گه که تو باشی در مردن نگرانش
با صد هوس از دل نرود حسرت جانش
دل بهر هلاک از تو طلب کرد نگاهی
غافل که دهد عمر ابد لذت جانش
بی بهره شهید تو که از پرسش محشر
از حیرت حسن تو بود لال زبانش
خونی که طلب می رود از جامهٔ یوسف
عشق آورد از دیدهٔ یعقوب نشانش
زان غمزه هلاکم که اجل بهر شکاری
چون تیر ستاند بگذارد به کمانش
دیریست که جان رفته و من گرم تپیدن
تا باز کشد لذت نظاره عنانش
فردا نکند جان به شهید ستمت صلح
از شومی دل بس که ستم رفت به جانش
من زایر دیری که به بازیچه ملایک
جویند رهی در دل ترسا بچه گانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساس عمیق عشق و دلتنگی میپردازد. شاعر نگران مرگ محبوب است و حسرت جانش از او جدا نمیشود. دلش آرزوی نگاهی از محبوب را دارد تا بتواند لذت را تجربه کند. شاعر به چالشهای عشق و زیبایی در مقابل مرگ و سوالات محشر اشاره میکند و به کمال و حیرت عشق میپردازد. همچنین، او از غم و اندوه ناشی از این عشق میگوید که کمرنگیش را در برابر مرگ و تقدیر میبیند. احساس تنگی و دلتنگی از جدایی و عدم درک عشق عمیقتری را به زیبایی توصیف میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که تو در حال مرگ نگران او هستی، حسرت جانش با صد شوق و آرزو از دلش فراموش نخواهد شد.
هوش مصنوعی: دل، به خاطر عشق و محبت به تو، از تو درخواست نگاهی کرده است؛ نگاهی که بتواند به زندگی جاودانیاش لذتی تازه و دلانگیز ببخشد.
هوش مصنوعی: شهید بینصیب تو که در روز قیامت از عظمت و زیبایی تو چنان حیران است که نمیتواند حتی یک کلمه بر زبان بیاورد.
هوش مصنوعی: خونی که از جامهٔ یوسف طلب میشود، نشانهای از عشق دارد که از چشمان یعقوب جاری شده است.
هوش مصنوعی: از آن نگاه سحرآمیز تو، به مرگ نزدیک میشوم، زیرا زمان مانند تیر، به من حمله میکند و مرا به هدف میرسد.
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که روح من از بدن جدا شده و من همچنان در تلاش هستم تا به زندگی ادامه دهم، شاید روزی دوباره بتوانم زیباییها را با تمام وجودم احساس کنم.
هوش مصنوعی: فردا جان کسی قربانی ستم تو نخواهد شد، زیرا دلش دیگر از این همه ظلم رنج میبرد.
هوش مصنوعی: من به زیارت خانهای میروم که فرشتگان برای بازی و سرگرمیاش راهی در دل مؤمنان کودک پیدا میکنند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هیهات نزاری بنگر بوسه ستانش
زلفش بکش و لب بگز و بوسه ستانش
با آن که چنین است مشو غرّه به حسنش
بی کار چرا باشی مگذار چنانش
مگریز ز تیرِ مژۀ مستش اگرچه
[...]
هر نکته که از گفتن آن بیم گزندست
از دشمن و از دوست نهان دار چو جانش
هر گاه که خواهی بتوان گفت و چو گفتی
هر وقت که خواهی نتون کرد نهانش
بیرون ز کمر هیچ ندیدم ز میانش
جز خنده نشانی نشنیدم ز دهانش
زان نادره ی دور زمان هر که خبر یافت
نبود خبر از حادثه ی دور زمانش
بگذشت و نظر بر من بیچاره نیفکند
[...]
صد سال ز من دارد اگر هجر نهانش
به زان که ببینم به طفیل دگرانش
میکرد شبی نسبت خود شمع به خوبان
چون خواست که نام تو برد سوخت زبانش
دل داشت یقین نیستی آن دهن اما
[...]
از بس که بود جان، دم رفتن نگرانش
هر گام اجل می کشد از رحم عنانش
این بخت که افسانهٔ عشق تو شنیدست
در شور قیامت بود این خواب گرانش
دل مسند شاهی است که صد دلبر کنعان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.