گنجور

 
عرفی

دوش دل آرایش بزمش تمنا کرده بود

دیدهٔ امید را مست تماشا کرده بود

جان ز شرم ناکسی، داخل نمی شد در بدن

در حریم سینه کز اول غمت جا کرده بود

وصل لیلی مطلب مجنون نبود، او را مدام

لذت آوارگی ها، دشت پیما کرده بود

ای طبیب از آه من کون و مکان در آتش است

گر دوا می داشت ، درد من ، مسیحا کرده بود

حسن را، از شیوه ها، گاهی بود، میلی به ناز

ورنه موسی، بی طلب، صد ره تماشا کرده بود

در ملامت صبر کن، عرفی، که آخر فیص عشق

زین چمن گل ها به دامان زلیخا کرده بود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عبید زاکانی

دوش سلطان خیالش باز غوغا کرده بود

ملک جان تاراج و رخت صبر یغما کرده بود

برق شوقش از دهانم شعله میزد هر زمان

و آتش سودای او قصد سویدا کرده بود

دیده‌ام دریای خونست و من اندر حیرتم

[...]

صائب تبریزی

شب نه آه سرد را دل عرش پیما کرده بود

آسمان از صبح محشر دفتری وا کرده بود

جان چه می دانست از دنیا چها خواهد کشید

خاکبازیهای طفلان را تماشا کرده بود

لنگر تمکین کوه غم به فریادم رسید

[...]

سحاب اصفهانی

پیشتر کاین دل درون سینه ماوا کرده بود

مهر روی خوبرویان دردلم جا کرده بود

آمدی سوی من و امشب نصیب غیر شد

آسمان هر غم که بهر من مهیا کرده بود

نا کسی جز من بکویش بود می پنداشت یار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه