گنجور

 
عرفی

گر باد شوم بر تو وزیدن نگذارند

ور حسن شوم روی تو دیدن نگذارند

تا سر زده شادی به دلم، سوخته عشقت

این سبزه ازین خاک دمیدن نگذارند

این رسم قدیم است که در گلشن مقصود

بر خاک بریزد گل و چیدن نگذارند

گر شربت و گر زهر، به لب چون رسد این جام

باید همه نوشید، چشیدن نگذارند

از تربیت آب و هوا در چمن عشق

نخلی که شود خشک، بریدن نگذارند

ما معتکف کعبه نشینم که در وی

بیهوده به هر کوچه دویدن نگذارند

پیداست از آن حسن نظربازی عرفی

کاین بلبل از آن باغ پریدن نگذارند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

من بنده آن روی که دیدن نگذارند

دیوانه زلفی که کشیدن نگذارند

از تشنگیم شعله زنان سینه و از دور

شربت بنماید و چشیدن نگذارند

چون زیستنی نیستم، ار بینم و ار نی

[...]

کمال خجندی

ما را گلی از روی تو چیدن نگذارند

چیدن چه خیالیست که دیدن نگذارند

صد شربت شیرین ز لبت خسته دلانرا

نزدیک لب آرند و چشیدن نگذارند

گفتم شنود مژده دشنام تو گوشم

[...]

بابافغانی

ما را گلی از باغ تو چیدن نگذارند

چیدن چه خیالیست که دیدن نگذارند

بهر سخنی از لبت ای غنچه ی خندان

چون گل همه گوشیم شنیدن نگذارند

هر جا که شود آینه ی روی تو پیدا

[...]

میلی

کامی ز لب لعل تو دیدن نگذارند

یعنی سخنی از تو شنیدن نگذارند

آن طفل ز نظّاره قتلم چو کند ذوق

اغیار ز رشکم به تپیدن نگذارند

چشمان کمندافکن صیاد وش تو

[...]

صائب تبریزی

خون بهتر ازان می که چشیدن نگذارند

پیکان به ازان غنچه که چیدن نگذارند

غیر از لب افسوس گزیدن چه علاج است

آن راکه لب یار گزیدن نگذارند

بوسیدن کنج لب ساقی چه خیال است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه