گنجور

 
کمال خجندی

ما را گلی از روی تو چیدن نگذارند

چیدن چه خیالیست که دیدن نگذارند

صد شربت شیرین ز لبت خسته دلانرا

نزدیک لب آرند و چشیدن نگذارند

گفتم شنود مژده دشنام تو گوشم

آن نیز شنیدم که شنیدن نگذارند

زلف تو چه امکان کشیدن که رقیبان

سر در قدمت نیز کشیدن نگذارند

بخشای بر آن مرغ که خونش گه بسمل

بر خاک بریزند و طپیدن نگذارند

دل شد ز تو صد پاره و فریاد که این قوم

نعره زدن و جامه دریدن نگذارند

مگریز کمال از سر زلفش که درین دام

مرغی که در افتاد پریدن نگذارند

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

من بنده آن روی که دیدن نگذارند

دیوانه زلفی که کشیدن نگذارند

از تشنگیم شعله زنان سینه و از دور

شربت بنماید و چشیدن نگذارند

چون زیستنی نیستم، ار بینم و ار نی

[...]

بابافغانی

ما را گلی از باغ تو چیدن نگذارند

چیدن چه خیالیست که دیدن نگذارند

بهر سخنی از لبت ای غنچه ی خندان

چون گل همه گوشیم شنیدن نگذارند

هر جا که شود آینه ی روی تو پیدا

[...]

میلی

کامی ز لب لعل تو دیدن نگذارند

یعنی سخنی از تو شنیدن نگذارند

آن طفل ز نظّاره قتلم چو کند ذوق

اغیار ز رشکم به تپیدن نگذارند

چشمان کمندافکن صیاد وش تو

[...]

عرفی

گر باد شوم بر تو وزیدن نگذارند

ور حسن شوم روی تو دیدن نگذارند

تا سر زده شادی به دلم، سوخته عشقت

این سبزه ازین خاک دمیدن نگذارند

این رسم قدیم است که در گلشن مقصود

[...]

صائب تبریزی

خون بهتر ازان می که چشیدن نگذارند

پیکان به ازان غنچه که چیدن نگذارند

غیر از لب افسوس گزیدن چه علاج است

آن راکه لب یار گزیدن نگذارند

بوسیدن کنج لب ساقی چه خیال است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه