دلم به زخم توان داد، بی تپیدن نیست
که کشته ی تو نصیبش ز آرمیدن نیست
گذشت و سوختم از انتظار و باز ندید
درین دیار مگر رسم باز دیدن نیست؟
ز باغ وصل جه حاصل؟ دلا تصور کن
که میوه بر سر شاخ است و دست چیندن نیست
ز تربتم بگذر ای مسیح دم ، زنهار
کزین زیاده مرا تاب آرمیدن نیست
دلم کباب شد ز غصه ی غمت عرفی
مگو مگو که مرا طافت شنیدن نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از عرفی به بیان حسرت و درد عمیق عشق میپردازد. شاعر از زخم دل خود سخن میگوید و مینویسد که نمیتواند بدون عشق معشوق زندگی کند. او از انتظار طولانی و اندوه بیپایانش شکایت میکند و حس میکند که در این دیار رسم دیدار نیست. در ادامه به میوهای اشاره میکند که بر سر شاخسار عشق قرار دارد، اما نمیتواند آن را بچیند. همچنین از مسیح درخواست نجات میکند و میگوید که دیگر تاب تحمل غم عشق را ندارد. نهایتاً، او به شدت تحت تأثیر غم معشوق است و از بیتابیاش میگوید.
هوش مصنوعی: دل من میتواند زخمها را تحمل کند، اما وقتی که نمیتپد، نمیتوان به کسی که برای تو جان میدهد و آرامش ندارد، چیزی داد.
هوش مصنوعی: مدتها از شوق و انتظار گذشت و من در این سرزمین هیچ کس را ندیدم که به من نامهای بنویسد یا خبری بیاورد، آیا واقعاً در اینجا عادت به دیدار وجود ندارد؟
هوش مصنوعی: از باغ وصال چه چیزی به دست میآید؟ ای دل، تصور کن که میوهها روی شاخهها هستند و کسی برای چیدن آنها حضور ندارد.
هوش مصنوعی: ای مسیح، از خاک من عبور کن، بپرهیز از اینکه بیش از این، طاقت تحمل من تمام شده است.
هوش مصنوعی: دلم از غم تو بسیار درد میکند، عرفی! نیازی به صحبت درباره آن نیست، زیرا طاقت شنیدن این درد را ندارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مقیدان وفا را ز دل رمیدن نیست
به دامنیکه ته پاست باب چیدن نیست
ز ناکسی عرق انفعال تسلیمیم
به عرض سجده ما جبهه بیچکیدن نیست
ز سحربافی بیربط کارگاه نفس
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.