گنجور

 
عرفی

شکستن دل ما کار زور بازو نیست

هلاک اهل وفا جر به نوشدارو نیست

به عیب جویی مجنون بدم ولی گویم

خوشا دلی که تسلی به چشم آهو نیست

چنین گلی نه از این لاله زار دهر برست

وگر نیست سخن در جهان که خودرو نیست

علاچ زخم نه بازوی چاره خواست کند

سرم که همدم درد است بار زانو نیست

ز فیض طبع کسی بهره ساز شد عرفی

وگر نه چون دگران شاعر است، جادو نیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اثیر اخسیکتی

دلی که بسته این پیرزال جادو نیست

همیشه خسته زخم جهان بدخو نیست

سرای داد ندانم کدام سوست و لیک

ز هفت پاره ی شهر حدوث زین سو نیست

نه موضع سر پنجه است دست کوته دار

[...]

جامی

به خوبی خم ابروی تو مه نو نیست

چو شمع روی تو ماه آفتاب پرتو نیست

هزار زخم کهن بر دلم ز تیغ تو هست

بیا که مرهم آن جز جراحت نو نیست

قلم به نسخ خط مهوشان بکش کامروز

[...]

واعظ قزوینی

دمی بشمع کرامت، چو تندی خو نیست

خطی بحرف سعادت چو چین ابرو نیست

بهای گوهر مردم بود بآب حیا

بفرق خاک کسی را که آب دررو نیست

زمغز پوچ بود پیش مرد آزاده

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه