گنجور

 
عرفی

ماهم نه نهالی است که خورشید بر اوست

طوبی خس زیبا چمنی که این شجر اوست

مرغی که حرم را شرف از نسبت او بود

جاروب حرمگاه صنم بال و پر اوست

گه زهر فشاند به مگس، گه زند آتش

زین گونه بسی تعبیه ها در شکر اوست

نقصان ادب نیست که آمیخته با شمع

پروانه که امید فنا راهبر اوست

غم همره جان رفت، نرفتیم به منعش

با وی ز ازل آمده و هم سفر اوست

هر گرد که از خاک شهیدان تو خیزد

صد قافله ی درد ابدی بر اثر اوست

عشق از طلب صحبت رضوان بود آزاد

زهد است که دست هوسش در کمر اوست

از طعن کس آزرده نگردد دل عرفی

داغی که نسوزد نمکی بر جگر اوست

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
بابافغانی

قد تو نهالیست که آتش ثمر اوست

دیوانه ی آن بادیه ام کاین شجر اوست

آراسته باد این چمن حسن که هر روز

فیض نوام از لاله و ریحان تر اوست

زلفت گرهی بست بهر قطره ی خونم

[...]

فضولی

شاهی که سر چرخ برین خاک در اوست

در تمشیت کار قضا کارگر اوست

اوراق فلک دفتر فضل و هنر اوست

ایجاد بشر پرتو فیض نظر اوست

بحریست که ارواح ائمه گهر اوست

[...]

نظیری نیشابوری

عشق است که علم دو جهان مختصر اوست

مجموعه احوال دو عالم خبر اوست

صد راهزنم در صف اندیشه نشسته

حرز دل آگاه نشین از نظر اوست

بیگانگیش بار دهد اشک ندامت

[...]

صائب

مرغی که رمیدن ز جهان بال و پر اوست

از عرش گذشتن سفر مختصر اوست

عشق و محیطی است که دلها گهر اوست

نیلی رخ افلاک ز موج خطر اوست

عشق تو همایی است که دولت اثر اوست

[...]

فیاض لاهیجی

آه جگر ماست که آتش شرر اوست

مژگان تر ماست که صد ابر تر اوست

زلف تو که چون راهزنان گوشه گرفتست

هر فتنه که در شهر شود زیر سر اوست

بلبل به قفس داشتن امروز روا نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه