گنجور

 
عرفی

بر میان فتنه شوخی طرف دامانی شکست

ترکتاز غمزه هر سو فوج ایمانی شکست

ملک حسن از شیوه خالی گشت تا گشتم خراب

کافرستانی به هم زد تا مسلمانی شکست

شکر طالع می کنم با آن که از بابم فکند

زان که هر خاری به پایم در گلسنانی شکست

گر سلیمانی است و گر موری که در معنی گداست

هر که دست از آبرو شست او لب نانی شکست

شید صوفی طالبان کعبه را گمراه کرد

نو مسلمانی در آمد فوج ایمانی شکست

هر که با آن نامسلمان یک زمان همراه شد

با خدای خویش در هر گام پیمانی شکست

قابل رنج محبت کس نیاید در وجود

رنگ روی خویش را هر کس به دستانی شکست

تا دل عرفی شکست آشوب در عالم فتاد

این نه موری بود، پنداری سلیمانی شکست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

زلف یار از جلوه خط پریشانی شکست

از غبار لشکر موران سلیمانی شکست

کشتی ما گرچه از موج خطر صد پاره شد

تخته ای هر پاره اش بر فرق طوفانی شکست

داغ منت چون کلف هرگز نرفت از چهره اش

[...]

فیاض لاهیجی

تا صبا طرف نقاب از روی رخشانی شکست

از خجالت هر طرف رنگ گلستانی شکست

تاری از زلف کجش زنّار یک عالم دلست

از شکست هر سو مو کافرستانی شکست

خاطرم بر هر چه می‌آید جراحت می‌شود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه