گنجور

 
عمان سامانی

ای شما را سایه پروردی هما

آمدم در سایه لطف شما

غایب و حاضر ز اعمال شفیع

با ندای الشفیع و الشفیع

ما که مشتی واله و دیوانه ایم

محرمان این سرا را خانه ایم

سرخوشیم از عشق جام ذوالجلال

ایمن از خوفیم و فارغ از زوال

تابع شرع خداییم و رسول

تا بقاییم از فروع و از اصول

زاهد آن سرحلقه افسرده ها

که به ما از جهل گیرد خرده ها

چونکه او را آگهی از حال نیست

شور مشتاقان به یک منوال نیست

آن یکی گرید به ذکر آه آه

وین یکی خندان به بانگ قاه قاه

آن یک از مستی نداند پا ز سر

وین یک از راز دو عالم باخبر

 
sunny dark_mode