گنجور

 
عبید زاکانی

بدیدم چشم مستت رفتم از دست

گوام دایر دلی گویائی هست ؟

دلم خود رفت و میترسم که روزی

به مهرت هم نسی خوش کامم اج دست ؟

بب زندگی این خوش عبارت

لوانت لاوه نج من ذبل و کان بست ؟

دمی بر عاشق خود مهربان شو

کج‌ای مهروانی کسب اومی کست ؟

اگر روزی ببینم روی خوبت

به جم شهر اندر واسر زبان دست؟

ز عشقت گر همام از جان برآید

مواجش کان یوان بمرد و وارست ؟

به گوش خاوا کنی پشتش بوینی

به بویت خسته بی جهنامه سرمست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

چه خوش عیش و چه خرم روزگار است

که دولت عالی و دین استوار است

سخا را نو شکفته بوستان است

امل را نو دمیده مرغزار است

هنر در مد و دانش در زیادت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سوزنی سمرقندی

چه . . . یر است این ز . . . یر خر زبر دست

که خر چون دید زو، آنگونه بشکست

خر نر را . . . ون در کردم این . . . یر

به سان ماده خر خوابید در غست

چو . . . ادم ماده خر ار، کره بفکند

[...]

مجیرالدین بیلقانی

فلک را عهد بس نااستوار است

همه کار جهان ناپایدارست

بیا کس کز پی یک روزه راحت

بمانده روز و شب در انتظارست

هوایی دارد و آبی زمانه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه