گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عبید زاکانی

چو زلف خویشتن ناگه برآشفت

بتندید و در آن آشفتگی گفت

بدان رنجور بی درمان بگوئید

بدان مجنون بی‌سامان بگوئید

چو سودا داری ای دیوانه در سر

ز سر سودای ما بگذار و بگذر

نه کار تست این نیرنگ سازی

سر خود گیر تا سر در نبازی

کجا یابی ز وصلم روشنائی

پری با دیو کی کرد آشنائی

گدائی با شهی همدوش کی شد

گیا با سرو هم آغوش کی شد

توئی پروانه من شمع دل افروز

کجا بر شمع شد پروانه دلسوز

دلت گر ماجرای عشق ورزد

درونت گر هوای عشق ورزد

 
sunny dark_mode