بخش ۱۰ - خبر یافتن پادشاه و طلب نمودن دختر را و منع کردن و قبول نکردن او
چمن پیرای این آتش هوا باغ
نمک سود این چنین سازد گل داغ
که چون این قصه در عالم سمرشد
شه کار آزمایان را خبر شد
که دلکش دختری نادیده ایام
لب از جلاب طفلی شیر آشام
درش در طبع نیسان قطره مانده
صدف را حسرتش در خون نشانده
چو گل در مهد عصمت پروریده
نسیم دیده در وی نا دمیده
هنوز از شیر طفلی لب نشسته
هنوز از صد گلش یک گل نرسته
برای تیره روزی شور بختی
که در وصلش نیاسودست لختی
گزیده بر دوعالم سوختن را
شده آماده خاکستر شدن را
ز شوق دل بود جان خرابش
کباب آتش و آتش کبابش
چو طفلان گرم آتشبازی عشق
قدم بر جای دست اندازی عشق
به منع هیچ کس سر در نیارد
چو آتش از کسی پروا ندارد
مزاجش را هوای جان مضر شد
علاجش هم به آتش منحصر شد
چو شاه این ماجرا بشنید بگریست
که عشقا این همه کافر دلی چیست
مروت دشمنا با او چه داری
به آن ریحان آتشبو چه داری
جوان مرد آنکه با مردان ستیزد
بجز ننگ از نبرد زن چه خیزد
اگر مردی تو با نوعی در آمیز
کف خونش به خاکستر بر آمیز
ز غیرت مندی آن ناتوان دل
چو آتش گشت شاه مهربان دل
شکوهش با ترحم آشنا شد
به حکم امتحان فرمان روا شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.