زهی گرفته جمالت ز ماه تابان باج
نهاده بر سر خورشید خاکپایت تاج
جهان چو روز منور شود ز رخسارت
گشائی از رخ خود گر نقاب در شب داج
شهان ملک جهان بر درت چو مسکینان
زخوان بذل عطایت بلقمه ئی محتاج
غرض رسیدن نعلینت بود بر سر عرش
وگرنه لایق شأنت نبود آن معراج
حمید و حامد و محمود و احمد مرسل
توئی توئی که رسولان همه دهندت باج
ولی والی والا علی عالیقدر
بداده آنکه بامر تو امر شرع رواج
از آنزمان که رخش تافته بدل نورم
شده است روشنم از وی حدیث نور و زجاج
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره جمال و عظمت یک فرد خاص است که به زیبایی ماه و خورشید تشبیه شده و نشان از تاثیر عمیق او بر جهان دارد. شاعر به وصف محبت و بخشش این شخص پرداخته و تاکید میکند که بزرگان و شاهان بر درگاه او مانند مسکینان به دنبال نعمت و لطف او هستند. همچنین اشاره میکند که مقام و شأن او بسیار والاتر از آن است که در معراج به تصویر کشیده شده است. در پایان، تصویر روشنی از تاثیر وجود او در زندگی شاعر و ارتباطش با نور و زیبایی ارائه میدهد.
هوش مصنوعی: چه زیباست چهرهات، مانند ماه درخشان، که برای خورشید، تاجی از خاک پای تو به ارمغان آورده است.
هوش مصنوعی: وقتی که دنیا به نور چهرهات روشن شود، اگر در شب تاریک خود را بپوشانی، خود را از زیر نقاب آشکار کن.
هوش مصنوعی: پادشاهان زمین همچون مسکینان بر درگاه تو هستند و از سفرهی بخشش تو، حتی به لقمهای نیازمندند.
هوش مصنوعی: هدف از معراج تو در واقع رسیدن نعلینهای تو بود بر بالای عرش، وگرنه این مقام و منزلت لایق شأن تو نبود.
هوش مصنوعی: حمید، حامد، محمود و احمد، همه نامهایی هستند که به تو اشاره دارند، چون همه رسولان و فرستادگان به تو احترام میگذارند و شایسته میدانند که به تو باج دهند.
هوش مصنوعی: ولی والی بزرگ و با ارج، که مقامش بالا است، به آن کسی که به دستور تو، احکام شرع را زنده و جاری میسازد، توجه کرده است.
هوش مصنوعی: از آن زمان که چهرهام رنگی از نور گرفته و روشن شده است، از او داستان روشنی و شفافیت را به زبان میآورم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رخ تو روز منیر است و زلف تو شب داج
برید صبر مرا تیغ عشقشان اوداج
منم که روز منیرم زمان زمان گیرد
ز عشق روز منیر تو گونه شب داج
چو حاجبان سر زلفت سیاه پوشیده ست
[...]
مرا دلی است زصد گه نهاده بر ره حاج
بباجشان شده لکن طمع نداشته باج
شکر شکسته ز مقلان غنچه بویا
سپر فکنده ز پیکان غنچه غناج
به پرده دار صبا داده جان که باز افکن
[...]
تویی که بر سرِ خوبانِ کشوری چون تاج
سِزَد اگر همهٔ دلبران دَهَندَت باج
دو چشمِ شوخِ تو برهم زده خَطا و حَبَش
به چینِ زلفِ تو ماچین و هند داده خراج
بیاضِ رویِ تو روشن چو عارِضِ رُخِ روز
[...]
چو بحر نامتناهیست دایما موّاج
حجاب وحدت دریاست کثرت امواج
جهان و هرچه در او هست جنبش دریاست
ز قعر بحر بساحل همی کند اخراج
دلم که ساحل بینهایت اوست
[...]
کسی که ملک دلش کرد خیل غم تاراج
پی عمارت آن غیر باده نیست علاج
جنون و عشق بتان باعثم به رسوائیست
کجاست می که مهیا شدست مایحتاج
به کوی عشق میان گدا و شه فرق است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.