گنجور

 
نورعلیشاه

ما را که بجز بر رخ خوبت نظری نیست

جز خاک کف پای تو کحل البصری نیست

شاها ز عطای تو کجا چشم بپوشم

هر چند ترا بر دل مسکین نظری نیست

چون مرغ دل از گوشه بام تو نخیرد

کز سنگ رقیبان دگرش بال و پری نیست

دل را که بخوان غم عشقت شده مهمان

جز مائده درد بجان ما حضری نیست

نخلی است محبت که زهر دل که بروید

جز محنت و اندوه غمش باروری نیست

زاهد ز چه تکذیب کنی باده کشان را

هیچت مگر از مخبر صادق خبری نیست

از دیده معنی نظری کن که به بینی

جز نور علی در دو جهان جلوه گری نیست

 
sunny dark_mode