گنجور

 
نورعلیشاه

شمعی از حسن تو هر جا که برافروخته است

جان عشاق چه پروانه بسی سوخته است

جامه دلبری و حسن بابریشم ناز

بر قد سرو تو استاد ازل دوخته است

هرگز ای جان نخرندش بجوی اهل نیاز

هر گه موئی بدو عالم زتو بفروخته است

عاقبت تربت من لاله ستان خواهد شد

بسکه پیکان غمت سینه ام اندوخته است

مرده را زنده نماید بسخن هرکه چومن

زان لب روح فزا نکته آموخته است

آتش طور زند شعله مدامش ز شجر

هرکه نوری ز علی بر دلش افروخته است

 
sunny dark_mode