گنجور

 
حکیم نزاری

مرا به فخر بود طوق فقر در گردن

خطا بود به نعیم خسان طمع کردن

ز لحم خوک غذا ساختن بسی بهتر

که جان و تن به طعام یتیم پروردن

به گلخن از پی نان ریزه راستی به از آن

به ظلم طاق و رواق از فلک برآوردن

ز بار فاقه تن آزده باش و دل خسته

روا مدار کسی را زخود بیازردن

محاسب دگرانی به وقت داد و ستد

حساب کن که چه خواهی برای خود بردن

بس است مظلمه ی بی گناه مورچه ای

کجا بری به شتروار بار بر گردن

دل از حیات مجازی برآر از آن اندیش

که عاقبت به ضرورت ببایدت مردن

به آب توبه برآورنزاریا غسلی

بشوی دست ز دردی که خشک شد در دَن

به می مناز که حلقت زمانه چون انگور

به دست حادثه ناگه بخواهد افشردن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

چه خوش بود دو دلارام دست در گردن

به هم نشستن و حلوای آشتی خوردن

به روزگار عزیزان که روزگار عزیز

دریغ باشد بی دوستان به سر بردن

اگر هزار جفا سروقامتی بکند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

نمیتوان دل یاری زخود بیازردن

نه نیز هم دل خود را ز غیر آزردن

میان این دو دلم نیست حاصلی دیگر

مگر مناظره ای کردن و غمی خوردن

مگر به چاره بر لب کشند جان مرا

[...]

صائب تبریزی

توان به خامشی از عمر کام دل بردن

دراز می شود این رشته از گره خوردن

فیاض لاهیجی

گرت هواست به هر نیک و بد به سر بردن

دلی چو آینه باید به دست آوردن

به هرزه جان چه کَند کوهکن نمی‌داند

که روزی دگران را نمی‌ توان خوردن

به جانفشانی اگر ابروت اشاره کند

[...]

واعظ قزوینی

زیاده فیض توان از شکستگان بردن

که عطر گل شود افزون بوقت پژمردن

بود بخانه تاریک با چراغ شدن

ز فیض بندگی دوست، زنده دل مردن

شکستگی است، نشان درستی ایمان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه