خراب کرده ی چشمان پر خمار توام
به هم برآمده از زلف تاب دار توام
به چشم مرحمت ای دوست یک کرشمه که دل
ز دست شد ز سر دست پر نگار توم
شبان تا به سحر در میان خون گردم
مگر شبی که میسر شود کنار توم
همین بسم که به فتراک خویش بربندی
اگر سمینم اگر لاغرم شکار توم
از آن زمان که دلم بردی و ندادم جان
ز بس خجالت و تشویر شرمسار توم
منم که گر همه عالم به دشمنی یک روی
به روی کار بر آیند دوست دار توام
هزار بارم اگر بفکنی و برداری
همان نزاری شوریده روزگار توام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به معشوق خود میگوید که او دل و جانش را تحت تأثیر زیباییهایش ویران کرده است. او به چشمان پرخمار و زلفهای تابدار معشوق اشاره میکند و از دلشکستگی و شوری که به خاطر عشقش تجربه کرده، میگوید. شاعر از شوق به دیدار معشوق در شبها سخن میگوید و اینکه حتی اگر در شرایطی سخت باشد، باز هم به یاد اوست و به محبت او دلخوش است. او میگوید که حتی اگر دشمنی بر علیه او باشد، احساساتش نسبت به معشوق تغییر نخواهد کرد و همچنان شیفتهی او باقی میماند.
هوش مصنوعی: من به خاطر چشمان پر از خواب تو به حال و روزی خراب افتادهام و زلف تابدار تو حالم را بدتر کرده است.
هوش مصنوعی: ای دوست، تنها یک نگاه محبتآمیز از تو کافی است تا دل من از control خارج شود و کاملاً تحت تأثیر زیبایی تو قرار بگیرد.
هوش مصنوعی: ای کاش تا سپیدهدم در میان خون بگردم، تا زمانی که شبی به من دست دهد تا در کنارت باشم.
هوش مصنوعی: اگر فقط با دقت و توجه، تلهات را برای شکارم بچینی، فرقی نمیکند که من چقدر بزرگ یا کوچک باشم، تو همیشه من را شکار میکنی.
هوش مصنوعی: از وقتی که دل را از من بردی و جانم را ندادی، به خاطر شرمساری و خجالتی که داشتم، از تو خجالت میکشم.
هوش مصنوعی: من کسی هستم که حتی اگر تمام مردم دنیا علیه من شوند، باز هم دوستت دارم.
هوش مصنوعی: اگر هزار بار هم مرا فکر کنی و فراموش کنی، من همچنان همانی هستم که در شگفت و پریشانی روزگار به سر میبرم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دژم شده ست مرا جان از آن دو چشم دژم
بخم شده ست مرا پشت از آن دو زلف بخم
لبم چو خاک درو باد سرد خواسته شد
دلم بر آتش وز دیده گشته وادی زم
مشعبد است غم عشق هر کجا باشد
[...]
همی روم سوی معشوق با بهار بهم
مرا بدین سفر اندر ،چه انده ست و چه غم
همه جهان را سر تا بسر بهار یکیست
بهار من دو شود چون رسم به روی صنم
مرا بتیست که بر روی او به آذرماه
[...]
خلاف بود همیشه میان تیغ و قلم
کنون ببخت ملک متفق شدند بهم
چگونه کلک که بر دشمنان و بر یاران
از اوست راحت و محنت از اوست شادی و غم
ضعیف جسم و تن خصم از او شده است ضعیف
[...]
نهاد زلف تو بر مه ز کبر و ناز قدم
کراست دست بر آن مشک گون غالیه شم
چو بود عارض تو لاله طبیعی رنگ
مگر نمود مرا عنبر طبیعی خم
بهاری روی تو از زلف تو فزون گشته ست
[...]
گهی ز مشک زند برگل شگفته رقم
گهی ز قیر کشد بر مه دو هفته قلم
گهی زندگره زلف او سر اندر سر
گهی شود شکنِ جَعدِ او خَم اندر خَم
رخش چو لاله و بر لاله از شکوفه نشان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.