گنجور

 
حکیم نزاری

ماه نو بنمود رخسار از نقاب

ساقیا در ده سبک جام شراب

آتش سی روزه را بنشان به آب

خاصه خوب آبی معطر چون گلاب

آتشین آبی که در جام بلور

می نماید راست چون لعل مذاب

جوهری پاکیزه اما بی عَرَض

آفتابی روشن اما بی حجاب

آفتابش گفتم و می دان که هست

آفتاب از عکس او در اضطراب

عکس می در چشم ما بودی چنانک

تشنه ای اندر بیابان در سراب

لاجرم امروز در خم می جهم

گرچه میکردم از او دی اجتناب

در خرابی می روم زیرا که هست

عالم معموری من در خراب

روز و شب مست و خرابم چون کنم

با فقیهان بحث در بعث و ثواب

عالمی می گفت در ماه صیام

تا نزاری چون رهد یوم الحساب

گفتم او گو خلق را از ره مبر

من خود آنجا در نمانم از جواب

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

این جهان خواب است، خواب، ای پور باب

شاد چون باشی بدین آشفته خواب؟

روشنی‌یْ چشم مرا خوش خوش ببرد

روشنیش، ای روشنائی‌یْ چشم باب

تاب و نور از روی من می‌برد ماه

[...]

وطواط

آفتاب از روی تو بر دست تاب

خود ازین رویست فخر آفتاب

در سحاب از جود تو آمد اثر

زان بود خیرات عالم در سحاب

زور و تاب خسروان سهم تو بود

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

من عجب دارم همی از شاعران

تا چرا گویند راد است آفتاب

گرد صحرا سال و مه گردد همی

تا کجا در یابد او یک قطره آب

برخورد آن آب و آنگه میدهد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
مولانا

هیچ می‌دانی چه می‌گوید رباب؟

ز اشک چشم و از جگرهای کباب

پوستی‌ام دور مانده من ز گوشت

چون ننالم در فراق و در عذاب

چوب هم گوید بُدم من شاخ سبز

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۲۵ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه