گنجور

 
حکیم نزاری

خوش عالم عاقلان مدهوش

خوش وقت سخن وران خاموش

با عشق خوش است خاصه مفرد

با یار خوش است خاصه مدهوش

مردان که در آمدند بی چشم

از خانه برون شدند بی گوش

رسوا شد و فاش هرکه برداشت

از خوان چه‌ ی سرّ دوست سرپوش

کی طاقت بار عشق دارند

نازک دلکان بی تن و توش

گو دور شو از مصاف بد دل

ور نه چو دد بهیمه مخروش

در گردن دیگران مکن دست

تا با تو شود وفا هم آغوش

در باغ جهان ز نامرادی

رز کار نزاریا و می نوش

بر آتش تیز عشق می باش

تا پخته شوی تمام برجوش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر معزی

آن زلف نگر بر آن بر و دوش

وان خط سیه بر آن بناگوش

هر دو شده پیش ماه و خورشید

مانندهٔ حاجبان سیه‌پوش

بی‌گرمی و بی‌فروغ آتش

[...]

سنایی

در عشق تو ای نگار خاموش

بفزود مرا غمان و شد هوش

من عشق ترا به جان خریدم

تو مهر مرا به یاوه مفروش

هرگز نشود غمت ز یادم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
قوامی رازی

آن خط دمیده بر بناگوش

ماه است ز شب شده زره پوش

درد دل عاشقان بی صبر

رنج تن بی دلان مدهوش

ای روز به روز فتنه باتو

[...]

عطار

ترسا بچهٔ شکر لبم دوش

صد حلقهٔ زلف در بناگوش

صد پیر قوی به حلقه می‌داشت

زان حلقهٔ زلف حلقه در گوش

آمد بر ِمن شراب در دست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه